من در تمام دوران تحصیلم جزء نفرات اول تا سوم کلاس بودم ، همیشه نمراتم بالا بود ، همیشه جزء ستاره های درخشان مدرسه بودم ، معلم ها هم روی من حساب ویژه ای میکردند … اما من همه ی موفقیت هایم را وابسته به نماز و خدا میدانستم ، چون هم در خانواده ی مذهبی بزرگ شده بودم ، هم محیط اطرافم به شدت مذهبی بود.
دقیقا هنوز یادم هست که وقتی دبیرستان بودم ، یک روز در زنگ تفریح با چند نفر از نخبگان در کلاس نشسته بودیم و شوخی و مسخره بازی میکردیم ، اکبری هم یکی از آنها بود و خیلی با هم کل کل داشتیم ، به شوخی سر کیف من رفت و وسایلم را بیرون ریخت … کارنامه ی ترم اولم هم بیرون افتاد … اکبری آن را برداشت و یادداشتی که پشتش نوشته بودم را دید ، بعد شروع کرد بلند بلند خواند: دو رکعت نماز نذر امام زمان برای رتبه ی فلان با معدل فلان …(نذری که من کرده بودم تا موفق شوم؛پس از موفقیت پشت کارنامه نوشته بودم تا ادا کنم) که ناگهان همه زدند زیر خنده …
راستش دلم خیلی گرفت … شاید تا روزها بعد از آن هم ناراحت بودم … شاید از امام زمان … شاید از خدا …
ولی اولین شک و شبهه ها نسبت به دین و خدا از همان روزها در من شکل گرفت ؛ چرا که تلاش و کوشش من باعث موفقیتم میشد ، ولی بی جهت آن را به موجودات خیالی نسبت می دادم.
همه ی این ها گذشت تا به کنکور رسیدم … هنوز نماز میخواندم ولی آن حالت خاص را نسبت به خدا در دلم نداشتم … شاید از او می ترسیدم. در این کنکور من ضربه ی سختی خوردم،طوریکه از آن رتبه ی پیش بینی شده خبری نبود و من در رشته ای که دوست نداشتم قبول شده بودم.
حالا طلبکار شده بودم ، مثلا به خدا فحش میدادم که: ای پفیوز! من این همه برایت نماز خواندم … این همه دعا کردم … این همه نذر و کوفت و زهرمار کردم … پس چه شد؟ همه را هاپولی کردی جاکش؟
و این نقطه ی عطفی برای تحول من در زندگی شد … من که روزی از ترک نماز می ترسیدم ، حالا هم به خدا فحش میدادم و هم نماز نمیخواندم و کلا همه چیز را گردن او می انداختم …
از آن روز به بعد بیشتر فکر میکردم … در مورد بی عدالتی خدا و منتظر اتفاق بدی در زندگی ام بودم.
که پس از مدتی خیالم راحت شد که خبری نیست
راستش شنیده بودم که اگر کسی به قرآن توهین کند ، بوزینه یا میمون می شود یا بلایی ناگهانی بر سرش نازل خواهد شد.همیشه فکر میکردم که این چه قانون مسخره ایست.
حالا منکه با ترک نماز کمی جری شده بودم ، این بار پا جلوتر میگذاشتم و میخواستم که توهین به قرآن را نیز بسنجم و ببیینم چه حادثه ای برایم رخ میدهد؟
جایتان خالی! یک قوطی ویسکی تهیه کردم و مست مست شدم ، بعد در آن حال که دیگر از هیچ چیز هراسی نداشتم ، روی قرآن شاشیدم؛ و بعد از آن با حالت مست رفتم و خوابیدم … فردا صبح وقتی بیدار شدم تصمیم گرفتم اول به سراغ آینه بروم … باورتان نمیشود … چهره ی من به طرز غیرقابل باوری شبیه میمون نشده بود … تازه سیاه هم نشده بود … ضمن اینکه یک خال هم روی بدنم نیفتاده بود … از همه این ها گذشته ، تبخالی که داشتم خوب شده بود…معجزه از این بالاتر؟ معجزه ی مشروب را میگویم … خیلی از بیماری ها و ناهنجاری ها را خوب میکند … باور کنید!!!
دوستان … از ترک نمازنترسید … از قرآن هم نترسید … من هم زمانی مانند شما بودم … ولی با این تجربه ها دنیای جدیدی به روی من باز شد.خودتان را از این اسارت ها رها کنید. آزاد باشید و برای آنچه میخواهید تلاش کنید.نه اینکه منتظر باشید تا خدا برایتان انجام دهد.