بایگانی ماهانه: نوامبر 2023

من غلط کردم که مغضوبِ خداوند شدم…

حاجی…

یه حسی دارم

انگار چند وقت مُرده بودم…

بعد تو برزخ بودم…

نمیدونم اون برنامه کسشعر زندگی پس از زندگی رو چرا من باید به اجبار میدیدم؟

عنم میگرفت ولی خب بین یه مشت کسخل بودم تا دوی شب باید کیرخیر آماده میکردم برا سحری شون

گیر افتاده بودم

بعد اون برنامه اسهال ِ خونی مانند ِ«زندگی پس از زندگی» شد روند زندگیم…

هی رفت تو مخم… هی رفت رو اعصابم…

بعد رفتم تو یه بحران…

بعد توی یه هزارتو گیر کردم

راهو جُستم به مرکزش…

ازونجا یه قلعه هزار اردک بود، وارد که میشدی، یه قدم عقب ورمیداشتی دوباره میفتادی تو اول شروع اون برنامه که با ذکر کارهای بدت باید خودتو معرفی میکردی

بنابراین چاره ای نداشتی و فقط باید جلو میرفتی

بعد رسیدم یه جا که مثلا مرحله آخر و درب آخر بود و عزراییل بجای یه داس بلند، با یه دیلدوی بزرگ سرکاکتوسی جلوش وایساده بود

بعد طبق همه ی اون داستانهای همون برنامه یبوست زا، یهو یه کسکشی از اهل بیت پیداش شد و شفاعتم کرد مثلا نجاتم داد و اینا… اون عزراییلم کیره رو کرد تو کون خودشو به سمت آسمون پرواز کرد

بعد طبق اون برنامه عن خشکیده، بعد از این اتفاقات همه برمیگردن به زندگی عادی…

و همه چیزشونو وقف اولیاالله میکنند… از جمله کمر به پایین شون رو…

و تا ابد این قصه رو برای هر مادرجنده ای که حتی توی اتوبوس حاضر میشه تو صورت اینا چندشا نگاه کنه، تعریف میکنند که عبرت بگیره و خودشونم عین گاندی شورت کنفی میپوشند و نون خشک سق میزنند ولی خب عوضش هدایت شدند و کل زندگی شون قراره آروم زندگی کنند و چشم به روی بدی ها ببندند(عوووق)

خلاصه که منم فکر میکنم دوباره برگشتم

و فکر میکنم این نوشته هام اینجا درست نیست

چون باید بیشتر برینم به خدا و مقدساتش

و قبلا کم ریدم… چون مزاجم خوب کار نمیکرد

و قراره هیچوقت هدایت نشم

و اگر قراره در یک راه بمیره، بهتره در راه مبارزه با خدای مادرشبکار باشه

نه مثلا اینکه توی اتوبوس جامو بدم به یه پیرزن کس پلاسیده که خدا خوشش بیاد…

در آخر خیلی کوتاه و مختصر و مفید در مورد خدا و پیغمبر و سایر اتصالاتش باید اعلام کنم:

کیروم تو کس خوار یَک یَکشون… خداشاهده

دسته‌ها: مطالب آموزشی, نظر شخصی, واقعیت | بیان دیدگاه