بایگانی ماهانه: جون 2014

رمضان؛ ماه خوبی ها …

خب هر چقدر فکر میکنم هیچ خاطره ی خوشی از ماه رمضون ندارم، همه ش دل ضعفه و تشنگی و رخوت و چسناله ی دعای سحر و ترس از جنب شدن قبل از اذان و قرآن خوندن های اجباری در مدرسه و ساعت شماری برای افطار و روزشماری برای عید فطر و بوی گند دهان و …

تازه بهش میگن «ماه میهمانی خدا» ؛ این چه مهمونی مسخره ایه که همه ش شکنجه ست؟

تازه طول روز و شب های ماه رمضون هم با گذشت هر سال تغییر میکنه و هیچ قاعده و قانونی نداره؛ به راستی چقدر خدا خره که نمیتونه از یه تقویم منظم بهره ببره؟؟؟

یکی بشینه به خدا بفهمونه: آقا !!! لااقل شب قدر رو معین کن کدوم شبه ، که بدونیم کی خودمون رو برات جر بدیم!

تازه اول و آخرش هم که معلوم نیست؛ من نمیدونم قدیما که تلسکوپ نبوده چجوری هلال ماه رو پیدا میکردند؛ این در حالیه که میگن روزه گرفتن در عید فطر حرامه؛ خب اگر هلال رویت نشد و شما روزه گرفتی و فردا شب فهمیدی که روز گذشته عید فطر بوده تکلیف چیه؟

آخه اسلام هم داریم تا اسلام!!!  مثلاً اسلام توی آلبانی یه جور اجرا میشه … توی یمن یه جور ِدیگه … تو عربستان یه جور ِ دیگه تر … توی ایران یه جورِ گـُه تر از همه جا !!! جرات داری تو خیابون یه آب معدنی سر بکش تا ببینی با یه چوب توی ماتحتت چجوری به زور راهی بهشتت میکنم!

دسته‌ها: نظر شخصی, واقعیت, پله پله تا ملاقات نا خدا | 10 دیدگاه

بررسی آخرین وضعیت گوزپلنگ های پارسی

خب ببینید «تــَوَهُم» یه بدبختیه، «بچه پررو» بودن یه بدبختی بزرگتر!!!

که ما هر دوش رو هم داریم.

چرا؟؟؟ خب معلومه دیگه!

بازی اول که با نیجریه مساوی شدیم، گفتیم: بَه بَه … چَه چَه … چه بازی شگفت انگیزی کردند یوزپلنگ های پارسی!!! ریختیم توی خیابون و شادی کردیم.

بازی دوم از آرژانتین باختیم … بازم توَهُم با پرروگری ترکیب شد و گفتیم: بَه بَه … چَه چَه …  دنیا به یوزهای پارسی سجده کرد و گفت: سبحان ربی الایران و بحمده!!!

بازی آخر هم که اینجوری بوسنی سه بار تِر زد به هیکل یوزهای پارسی و بازم عادل فردوسی کور که همه میگن روشنفکره برگشته و میگه: «ما از داوری ضربه خوردیم» … «بدشانسی آوردیم» … «زمین کج بود» …«کلاً تیم های آسیایی بد بازی کردند» … «ما باید با تیم های بزرگی که حذف شدند همزاد پنداری کنیم» !!!

یعنی یک کلمه نمیگه:«ما ضعیف بودیم» … «ما فوتبال فاسدی داریم» … «ما برنامه نداشتیم» …

این یعنی همون پرروگری!!!

حالا من نمیدوم اصلا این فردوسی پور فکر داره که بخواد روشن باشه، که اینجوری روی طبل خودبرتربینی میکوبه؟؟؟ بیشتر شبیه آخوندای مغلطه گر می مونه.

ما الان فهمیدیم که یه عده یوزپلنگ پارسی که شعارشون هم Honor Of Persia بوده ، قرار بوده با نژادشون برابر همه پیروز بشند … ولی دسته ای از عوامل جَوی و غیرمترقبه و ناداوری و دست های پشت پرده که می دیدند نژاد ما برتره  ، دست به دست هم دادند و نذاشتند ما برنده بشیم

که من آرزو میکنم ایشالا نسل هر کی اینجوری فکر میکنه منقرض بشه … حالا میخواد یوز پارسی باشه یا بازیکن تیم ملی … یا هر کسی که به نژادش افتخار میکنه!!!

دسته‌ها: Uncategorized, نظر شخصی, کوروش پرستی یعنی نژادپرستی | 8 دیدگاه

بدبختی که باز آید … گوز وقت نماز آید

وقت ِاداری تموم شده و موقع رفتن به خونه ست …

داری فکر میکنی که قبل از اینکه اداره رو ترک کنی  … بری دستشویی … یا نری؟؟؟

با خودت میگی ولش کن …

بیست دیقه دیگه خونه م …

اداره رو ترک میکنی و راه می افتی به سمت خونه …

اما هی بند کفشت باز میشه …

گداها هی جلوت رو میگیرند …

مترو تاخیر میکنه …

ازدحام روی پله برقی زیاده …

دم در ِ خروجی شلوغه …

تا اینکه احساس میکنی هفتاد درصد مثانه ت پر شده …

به خودت میگی: من میتونم … من میتونم !!!

تمام طول پارک رو بدو بدو طی میکنی …

مثل گاو از بین ماشین های در حال عبور رد میشی …

فکر میکنی که نود و پنج درصد مثانه ت پر شده …

جلوی خونه میرسی …

کلیدها رو یکی یکی امتحان میکنی …

شدی نود و شیش درصد …

آسانسور رو میزنی …

آهنگ ِدلنشین آسانسور، تو رو به «نود و هشت» میرسونه …

در اتاق رو هُل میدی …

کفشهاتو در میاری …

آره …

آررره !!!

زیپتو واز میکنی …

ولی …

ولی …

ولی کمی قبل تر از سوت پایان … که به دستشویی برسی …

لیونل مسی تمام هیکلتو شاشی کرده …

دسته‌ها: واقعیت | ۱ دیدگاه

باحال ترین مشاغل باحال دنیا !!!

ببین … شغل توپ  که زیاده … حالا من دو تا از باحال ترین هاشو براتون مثال میزنم:

یکیش هست مثلا توی فرانسه، بهش میگن «شراب مزه کن» … یعنی یارو که «شراب مزه کن» هستش … حقوق، بیمه، مزایا، پورسانت ، اضافه کار و همه اینا رو داره  … که چی؟ … کارش چیه؟ … هیچی!!! … آقا میاد، چند تا گیلاس شراب میذارند جلوش، ایشون فقط اینا رو جلوی دماغش تکون میده، بو میکنه ، مزه میکنه … بعد میگه اینا اوکی هستش … بدید بره … تاییده!!!

یکی دیگه ش هست مثلا توی ایران، بهش میگن «کــَـت بسته زن» … یعنی یاروئه که کــَـت بسته میزنه … حقوق، بیمه، مزایا، پورسانت ، اضافه کار و همه اینا رو داره … که چی؟ … کارش چیه؟ … هیچی!!! … آقا میاد توی مترو، کنار واگن بانوان می ایسته … که اگه یه موقع عجله داشتی و بدو بدو … حواست نبود و اشتباهاً داشتی میرفتی تو واگن بانوان … همچین کــَـت بسته!!! محکم!!! میکوبه تخت سینه ت … طوریکه پخش زمین بشی و برای هفت هشت ده ثانیه کلاً ضربان قلب و تنفس و اینا دچار توقف کامل بشه … تا دفعه بعد یادت بمونه که از این گــُه ها نخوری!!!

البته شغل های خیلی مهیج تر و باحالتری هم توی ایران داریم ، که از شراب مزه کردن خیلـــــی باحال تره ، توی زندان و اینا … که دیگه حالا چون اینجا خانواده نشسته … من بیشتر توضیح نمیدم ;)

دسته‌ها: واقعیت | بیان دیدگاه

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی

یارو بیست و پنج ساله که مُرده … هنوز داره کتاب میده بیرون … البته یه پرینتر به پورت یو اس بی ِ سنگ قبر ایشون وصل کرده ند ، که هر از چند گاهی می بینند یه کاغذ هایی داره میاد بیرون … سریع میرن جمع شون می کنند و میفرستند برای چاپ …

ولی خدائیش خمینی هم اهل حال بودا … همونجا که تو صحیفه نور گفت:« شرب خمر کنید!!! واجب است بر شما!!! برای حفظ نظام !!! »

اینا الان خیلی از آثارشم دارند سانسور میکنند … من مطمئنم که در مورد لواط و اینجور چیزا هم یه همچین نظرات توپی دارند که یه موقع توی اوین و کهریزک و اینا … برای تحکیم نظام!!! به درد بخوره … ولی این لامصبا منتشرش نمیکنند دیگه :)))

دسته‌ها: مستندات تاریخی, مطالب آموزشی, نظر شخصی, واقعیت, طنز | ۱ دیدگاه

سریال پایتخت

یعنی نمیخوام کسی رو مسخره کنما … ولی جدا از داستان کیک و ساندیس و این حرفا ، یه عده مردم محروم مونده هم هستند که تابحال از روستای خودشون خارج نشده ند.

نهایتاً به نزدیک ترین شهری که اطرافشون بوده رفت و آمد داشته ند.

حالا اگه یکی بیاد بگه: «ما می بریمتون پایتخت(تهران) ، مجانی می بریم … مجانی میاریم … دو شب و دو روز … شام و ناهار و صبحونه تون رو هم میدیم … یه دست مهر و تسبیح و چفیه هم که هست» … … … شما باشی نمیری؟

حالا کاری نداریم که یه عده هم هستند که واقعاً فکر میکنند خمینی امام بوده و حاجت میده و اینا …

ولی این طفلک ها که به عشق دیدن تهران میان رو خودم از نزدیک دیده م و باهاشون حرف زده م … بعضی هاشون هنوز به گویش محلی شون حرف میزدند و فارسی درست بلد نبودند …

این حماسه ی چهاردهم – پونزدهم خرداد هم دست کمی از توزیع تحقیرآمیز سبد کالا نداره

دسته‌ها: نظر شخصی, واقعیت | ۱ دیدگاه

وب‌نوشت روی WordPress.com. پوسته: Adventure Journal کاری از Contexture International.