بایگانی ماهانه: سپتامبر 2014

خسبیدن

بیدار شدن هیچ وقت خوشایند نیست …

چه روز اول مهر باشد …

و چه برخاستن از خوابی عمیق پس از یک مستی سنگین …

یا چرت کوچکی در یک بعد از ظهر تابستانی …

و تلختر از همه، جدا شدنیست بی عاطفه از رختخواب، در یک صبح سرد زمستانی!!!

هر آنچه هست اینطور می نماید، که میل به نیستی، غالب شود بر کشش ِ هستی!

اما آنچه پیروز است، ترسیست دردناک … مانع از پیوستن به دائم النیستی!

دسته‌ها: Uncategorized | 4 دیدگاه

اینترنت «سی جی» اعدام باید گردد

آقا ما هر چی رفتیم تو کتاب «صحیح بخاری» رو گشتیم ببینیم چرا اینترنت سی جی (به گفته ی احمد خاتمی) حرام است؟ چیزی پیدا نکردیم بنابراین به کتاب «غلط کولر» نوشته ی مکاره ی شیرازی مجبور شدیم رجوع کنیم؛ چون «صحیح بخاری» که اصلاً مال سنی هاست و مِن حیث المجموع نمیشه بهش استناد کرد، البته در مورد تحریم متعه توسط عمر حتماً میشه و باید بهش استناد کرد ولی در بقیه موارد مثل توصیه ی حضرت به خوردن شاش شتر!!! این کتاب اصلا قابل استناد نیست و تحریف شده به حساب میاد.

حالا!!! کاری نداریم …این کتاب ِ «غلط کولر» رو اگر شما بدقت بخونی ، در یکی از فصل هاش تعریف میکنه میگه: حضرت منزل همسر ششم حضور داشتند جهت ترویج اسلام!!! از قضا همسر سیزدهم بطور ناگهانی زنگ میزنه!!!

حاجی هم ماشالا به اوضاع مسلط!!! و با اعتماد به نفس!!! گوشی رو برمیداره میگه سلامٌُ علیکم و الرحمة الله بر رئیس دفتر! خوبید شما؟

میگه: من خوبم … حاجی کجایی؟

حاجی میگه: من تو جلسه م! کاری داشتی شما؟

میگه: عهههههه!!! چه جالب!!! مدتها بود دلم میخواست ببینم این جلسه تون چه شکلیه؟؟خب یه سلفی 360 درجه ای بده از این جلسه ای که توش هستی ببینم! (چون گوشی حاجی به اجبار همسران سی جی دار بوده)

هیچی دیگه!!! اینجا میشه که کار اسلام میخوره به مشکل!!!

حالا تا شما بخوای نظم و آرامش رو بین سی چهل نفر برقرار کنی خب بدبختی داره دیگه!!! بیچارگی داره!!! خاکبرسری داره!!!

خب چه کاریه؟؟؟ آدم مریض که نیست … یه کلام میگه: اینترنت سی جی حرااااام … والسلام!!!

دسته‌ها: واقعیت, طنز | ۱ دیدگاه

معجزه ی «وان یکاد» و «چهار قل»

طرف برای اینکه بچه ش از بلایای طبیعی و غیرطبیعی و مترقبه و غیرمترقبه و چشم زخم و همچنین از شر شیاطین جن و انس در امان باشه، یک کیف سامسونت از ادعیه و اوراد و چهارقُل و وان یکاد و زیارت جمشید بسم الله پر میکنه و میندازه گردن بچه ش!!!

حالا بچه ی بیچاره توی شلوغ پلوغی های بازار گم شده و گریه میکنه … مردم میخوان بهش کمک کنند … جیب هاشو میگردند تا شاید شماره تلفنی … آدرسی … چیزی … از والدینش پیدا کنند … اما فقط با یک مشت کاغذ ِ خط خطی مواجه میشند که قرار بوده از بچه محافظت کنه!!!

پدر گرامی! مادرگرامی!

بجای ادعیه، آدرس و شماره موبایلت رو بذار توی گردنبند بچه ت!!!

دسته‌ها: مطالب آموزشی, واقعیت, پله پله تا ملاقات نا خدا | 4 دیدگاه

وب‌نوشت روی WordPress.com. پوسته: Adventure Journal کاری از Contexture International.